ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

سومین دندان شیری

دیروز سومین مروارید کوچولوی دخملی سر از لثه بیرون زد و یه عالمه ما رو خوشحال کرد . مبارک باشه عزیز دلم انشالله همه دندونات یکی یکی خوب و محکم بیرون بیان . دخملی نازم جدیدا ... دستشو میاره میده به من میگه دندون ( یعنی دستمو دندون بگیر ) کف پاهاشو میده میگه گیگیلی ( یعنی واسم قلقلی کن ) وقتی بهش میگیم چه دختر خوشحالی الکی واسمون میخنده علاوه بر اسم ، فامیل مامان جوونشو هم یاد گرفته عاشق اینه که گربه بشی و پشت سرش میو میو کنی اونم از دستت فرار کنه علاقه خاصی به شبکه هد هد فارسی پیدا کرده ( البته فعلا دلشو به تبلیغاتش خوش کرده ) موقع خواب حتما باید یکی از عروسکاشو بگیره تو بغل تا خوابش ببره اسم عمو مسعودشو یاد گرفته ( م ...
27 خرداد 1391

رفتارهای زیبا ( قسمت 4 )

سلام گلی خانوم مامان . یه هفته شده که وبت رو آپدیت نکردم . الان اومدم باز هم از شیرین کاریهات بگم تا وقتی بزرگ شدی بفهمی شیطون بلای مامانی چه کارایی میکرده . الان دقیقا یک سال و 4 ماهته . دوستت دارم دخمل 16 ماهه ی من . هفته گذشته یک شنبه و دو شنبه تعطیل بود ( ١٤ و 15 خرداد ) و ما بعد از مدتها تونستیم بریم ارسنجان خونه خاله فاطمه . خاله جوون هم خیلی وقت بود شیراز نیامده بود و ما حسابی دلمون واسشون تنگیده بود . سانی جوجوکه به محض رسیدن آله آله گفتنش شروع شد . ثنا گلی رو بغل میکرد و میبوسید . خلاصه خیلی خوشحال بود . دخملی شیطون بلا همه جای خونه خاله رو بررسی میکرد . دیگه فکر کنم جایی نمونده بود که سر نزنه از صبح تا شب فقط شیطونی کردو اصلا ن...
20 خرداد 1391

تولد مامانی

با اجازه گل دخملی این پست رو تخصیص میدم به خودم ( مامانی ) . روز پنج شنبه 11 خرداد روز تولد مامانی بود (مامانی 30 ساله شد هورااااااااااااااااااا ). معمولا هر سال یه جشن کوچولو میگرفتیم ولی امسال بابایی بندر عباس بود و اصلا حال نمیداد بخوایم جشن بگیریم ( البته بنده خدا بابایی اومدنااااا ولی دیگه دیر رسیدند اخه روز پنج شنبه ساعت 12 شب بابایی رسیدن خونه ) پارسال هم بابایی این روز رو بندر عباس بودن و ما خونه مامان جوون بودیم ولی دایی محمود واسم سنگ تموم گذاشتن و زحمت کیک و بقیه چیزا رو خودشون کشیدند ( دستشون درد نکنه اینم واسه داداشی گلم ) البته بابایی روز جمعه تلافی کردن شب هم ما رو به همین مناسبت بردن رستوران . اول قرار بود بریم شاندیز (...
13 خرداد 1391

سارینا و خاطرات چند روز گذشته

روز جمعه (5 خرداد 91 ) من و سانی گلی ساعت 7.45 از خواب بیدار شدیم . تا از خواب بیدار شدن تقاضای تماشای ترانه های خاله ستاره کردن . سارینای عزیزم این روزها علاقه خاصی به ترانه های خاله ستاره پیدا کرده از خواب که بیدار میشه میگه اتاته ( گل دخملی مامان به ستاره میگه اتاته ) از بیرون که میایم خونه زود میدوه جلو تلویزیون و میگه اتاته ، خلاصه در طی روز ده ها بار ترانه های خاله ستاره رو میبینه ( دست خاله ستاره جوون درد نکنه ) شیر ، میوه ، غذا و همه چیزشو حتما باید در حال تماشای ترانه های خاله ستاره بخوره . خوب داشتم در مورد روز جمعه میگفتم . بعد از خوردن شیر و تماشای یه سری کامل ترانه ها گل دخملی رو بردم حمام دوش گرفت ( الهی قربونش برم که عاشق حمام...
13 خرداد 1391

سانی و مطب خانوم دکتر

چند روز پیش دخملیمو واسه معاینه بردم پیش خانوم دکترش ( خانوم پور آرین ) .اول که همه جای مطب رو به خوبی بررسی کرد به اکواریوم ماهیها سر زد و مایی مایی کرد . چند سری پیش خانوم منشی رفت ببینه اون پشت میز چه خبره . سر گرم عروسکا و وسایل بازی توی مطب شد . هر نی نی که میومد ذوقشو میکرد و می گفت نو نو . خلاصه اولش به این منوال گذشت تا ما رفتیم تو مطب هم خوب بوداااااااااا ولی همینکه خانوم دکتر بنده خدا از سر جا بلند شدند تا این فسقلی ما رو معاینه کنند چشمتون روز بد نبینههههه یه گریه ای سر داد که نگو و نپرس خیلی عجیب بود مامانی اخه چرااااااااااا ؟؟؟؟ به قول خانوم دکتر فکر کنم اون روز اصلا رو مد نبودی آخه وقتی میخواستیم از مطب بیایم بیرون گفتند خان...
4 خرداد 1391
1